کد مطلب:154193 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:137

خولی بن یزید اصبحی
خولی در كربلا كارهائی انجام داد از جمله به عثمان فرزند امیرالمؤمنان علیه السلام تیراندازی كرد، و نیز هنگامیكه خواستند سر امام را جدا كنند سنان بن انس خولی را گفت: سر امام را جدا كن خولی كه جلو رفت ترس او را فراگرفت و بر خود لرزید و برگشت، سنان گفت خدا بازویت را خشك كند و دستت را قطع كند چرا بر خود می لرزی سپس خود آمد و سر امام را قطع كرد.

سپس عصر روز عاشورا عمر سعد سر امام را به خولی سپرد تا نزد عبیدالله ببرد، چون خولی وارد شهر شد و جلو قصر آمد در قصر بسته شده بود، لذا بخانه خود رفت و سر را زیر طشت نهاد او را دو زن بود یكی از طایفه بنی اسد و دیگر از قبیله حضرمی و این شب نوبت زن حضرمیه بود، زن پرسید چه خبر آوردی؟ خولی گفت: ثروت روزگار را برایت آورده ام، این سر حسین بن علی است كه در خانه ما است، زن گفت: وای بر تو مردم با طلا و نقره


می آیند و تو سر پسر پیغمبر را به خانه می آوری بخدا قسم سر من و تو هرگز در یك رختخواب قرار نخواهد گرفت، زن از جا بر خواست و از خانه بیرون آمد، جلو طشت مشاهده كرد كه نور از زیر طشت تا آسمان متصل است، می گوید بخدا قسم مرغان سفیدی را دیدم كه اطراف طشت در پروازند، چون صبح شد خولی سر امام را نزد ابن زیاد برد [1] .

مختار ابوعمره رئیس گارد خود را با جمعیتی مأمور كرد تا خولی را دستگیر كنند ایشان خانه خولی را محاصره كردند، ابوعمره وارد خانه شد و از زوایای خانه بازرسی می كرد همان زن حضرمیه اش از اطاق بیرون آمد، از او پرسیدند: خولی كجا است او با زبان گفت نمی دانم و با دست و سر بطرف مستراح اشاره نمود، وارد مستراح شدند و او را بیرون كشیدند در حالی كه زنبیلی به جای كلاه بر سر نهاده بود، ابوعمره به سراغ مختار فرستاد و درباره وی كسب تكلیف نمود، مختار خود آمد و دستور داد جلو خانه اش او را بكشند و سپس جسدش را آتش زدند، مختار ایستاد تا تمام جسد به خاكستر تبدیل شد [2] .


[1] طبري 369:7.

[2] طبري 671:8 كامل 240:4.